اولین گامهای غزل نانا
عزیز دل مادر تو پستهای قبلی اشاره کرده بودم که چند وقتی هست عادت کردی دستت رو به یک بلندی برسونی بایستی،و هر روز هم حرفه ای تر میشی .به همین منظور وبه پیشنهاد بابایی میز عسلی ها رو جمع کردیم تا راحتر بتونی به مبل تکیه کنی و بایستی.روز پنجشنبه چهارم دی روز خیلی مهمی برای من و بابایی بود چون تو این رو وقتی داشتم یواشکی از تو آشپزخونه میپاییدمت که نیوفتی،دیدم بله دخترم با احتیاط ذاتی و همیشگیش داره آسته آسته دست به لبه مبل قدم برمیداره خیلی لحظه دل انگیزی بود امیدوارم روزی بدون کمک قدم برداری .یه چیز دیگه و اونم اینکه هر روز مامان گفتنت داره کاملتر میشه هر وقت مامان درست وحسابی گفتی برات تاریخ میگیرم. دوستار و ع...
نویسنده :
مامانی غزل
13:38